کمتر از بیست و چهار ساعتِ دیگر میشود یک سال. یک سالی که سخت گذشت اما گذشت! نمیدانم چرا عقربهها دیوانهوار به خود میپیچند! انگار آنها هم نگرانِ حالِ نامعلومِ فردای مناند. و نمیدانم چرا بشر با این همه ادعا هنوز نتوانسته برای نابودیِ لحظههای ویرانکنندهی گذشتهی آدمهایی که به گناهِ بیگناهی محکوم به بغضاند کاری بکند. مهم نیست! من همهی ۳۲ حرف را زنده خواهم کرد و هزار هزار کلمه بر زبانِ دخترکِ لالِ تنهای قصهام میپاشم اگر بتوانم این چند ساعت را هم دوام بیاورم...
وقتی با تیشه میزنی به ریشه ی وبلاگت!...برچسب : نویسنده : 7blue-dreams9 بازدید : 92